نمیدانم چرا رفتی؟ نمیدانم چرا؟ شاید خطا کردم تمام بال هایش غرق در اندوه و غربت شد کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت: نمی دانم چرا؟ شاید به رسم عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...! _________________________________ هیچ وقت دل به کسی نبند ...... چون این دنیا این قدر کوچکه که دو تا دل کنار هم جا نمیشه ..... ولی اگر دل بستی ... هیچ وقت ازش جدا نشو چون این دنیا این قدر بزرگه ... که دیگه پیداش نمیکنی
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمیدانم کجا؟ تا کی؟ برای چه؟ ولی رفتی
و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت،
و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام، برگرد
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم پرسش و تردید،
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید، کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است،
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک قلب میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
Design By : Night Melody |