سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی

عکس مجید توصیفیمجید توصیفیخیلی خنده‌دار


نوشته شده در سه شنبه 89/8/4ساعت 4:10 عصر توسط magidtosifi نظرات () |

زندگی یا زیست یاحیات یعنی فاصله انسان از تولد تا مرگ. موجودات زنده پس از تولد شروع به رشد وتکامل میکنند و در نهایت به  واسطه مرگ این تکامل متوقف می شود

چگونه خوشبختی به دست می آید؟

 

 

قال امام صادق(ع): «اذا تزوَّج الرَّجل المرأةَ لمِا لهِا اَوْ جَمالها لم یُرزَقْ ذلک، فإن تَزَوَّجَها لِدینها رَزَقَّهُ اللّه ُ عزِّ و جَلَّ جمالَها و مالَها؛(1)

امام صادق(ع) فرموده اند: هنگامی که مرد، زن را به خاطر ثروت یا زیبایی اش به ازدواج در آورد به هدفش نخواهد رسید، ولی اگر با او به انگیزه دین و ایمانش ازدواج کرد، خدای عز و جل، هم زیبایی و هم ثروت او را روزی اش، خواهد نمود.»

دخترم،

من برایت نگرانم. عمیقا و از ته دل نگرانم. تو فکر می کنی اگر مهریه ات خیلی زیاد باشد و یا مراسم ازدواجت در گرانترین هتل باشد و یا خرید طلا و جواهراتت کمرشکن باشد، خوشبخت تری. اما باور کن که زندگی مشترک در این چیزها خلاصه نمی شود.

دخترم،

زندگی من که مادرت باشم نمونه خوب و تمام عیاری برای این مسأله است. اگر باور نداری پس خوب گوش کن تا رازی را برای اولین بار برای تو فاش سازم.

دخترم،

چهارده سالم تمام نشده بود که لباس سپید بر تنم پوشاندند و بر سر سفره مجللی بنام سفره عقد نشاندنم.

یادم می آید شبی را که پدرم به خانه آمد. در ابتدا مرا با خشونت از اتاق بیرون راند و شروع به داد و فریاد و دعوا با مادرم کرد. در آخر شب بود که متوجه شدم پدرم با کتک منطق زورمدارانه خود را به مادر قبولانده و از او خواسته مرا برای شوهر کردن آماده کند.

داماد صاحب کارخانه ای بود که پدرم در آنجا کار می کرد. خودش ادعا داشت 63 ساله است اما در واقع هفتاد سال داشت. او چهار زن داشته که یکی از آنها مرده، دو تا طلاق گرفته و چهارمی همراه سه فرزندش در خارج از کشور بودند. او خانه، اتومبیل، باغ و ویلا داشت و می توانست مرا غرق طلا و جواهرات سازد. اما هر وقت به او که از پدرم سی و هفت سال بزرگتر بود فکر می کردم لرزه بر اندامم می افتاد. بالاخره آمد و رفتها تمام شد و مرا بر سر سفره عقد نشاندند.

در روز عقدکنان و سر سفره عقد با اولین مشت پدر که بر پهلویم نشست، صدایی شبیه «بله» از گلویم بیرون آمد و حاضرین هلهله کردند. وقتی پدرم غلامانه، همراه داماد به اتاق عقد آمد، دامان من از اشک دیدگان و طلا و جواهرات پر بود.

اشکها به دامانم خشک شد، اما طلا و جواهراتی را که خواهرهای داماد و اقوامش به من هدیه داده بودند در کیسه ای ریختند و به دستم دادند. در پایان مراسم مرا همراه داماد سوار اتومبیل آخرین سیستم گل کاری شده ای کردند و در حالی که رانندگی آن را یکی از برادرزاده های داماد بر عهده داشت، در خیابانها به گردش در آوردند. دهها اتومبیل بوق زنان پشت سرمان می آمدند و دهها موتورسوار در اطراف اتومبیل عروس مانور می دادند.

ساعتی را در خیابانهای شهر گشتیم. داماد سرمست بود، می گفت و می خندید. بالاخره اتومبیل وارد باغ بزرگی در شمال شهر شد و مقابل پلکان عریض یک ساختمان مجلل ایستاد. در اتومبیل را باز کردند و در حالی که داماد دست مرا گرفته بود، به طرف عمارت رفتیم، اما ناگهان روی آخرین پله، داماد ایستاد، دست مرا رها کرد و روی زمین در غلتید. قلب داماد از کار افتاده بود!

داماد مرد! و با مرگ او رشته زناشویی ما از هم گسسته شد. نمی دانم در این ماجرا چقدر پول عاید پدرم شد اما آنقدر بود که دست از سر من بردارد و در عوض آن که با سعادت دخترش تجارت کند، با مهریه و سهم الارث من به تجارت مشغول شد. من هم توانستم درسم را تا دیپلم ادامه دهم و با پدرت ازدواج کنم.

دخترم،

من اگرچه در عوض آن باغ و کاخ در دو اتاق اجاره ای زندگی می کردم ولی ما دو نفر بسیار خوشبخت و سعادتمند بودیم.

دخترم،

صداقت، پاکی، نجابت و تفاهم مهمترین اصل در زندگی می باشند و چنانچه اینها رعایت شوند زن و مرد به کمک همدیگر می توانند یک زندگی خوب و تا حدی مرفه داشته باشند.

دخترم،

برگزاری مراسم ازدواج در بهترین هتل و با سنگین ترین مهریه، خوشبختی نمی آورد و چه بسیار ازدواجهای پر خرج که به زودی پایانش به راهروهای دادگاه کشیده و زوجین منتظر جاری شدن حکم طلاق می باشند.

دخترم،

زندگی، بازی نیست که با داشتن اتومبیل مدل بالا و یا خانه بزرگ در فلان خیابان، واقعیت پیدا کند. زندگی، واقعیتی است که شیرینی و تلخی آن به دست خودمان رقم می خورد.

 


نوشته شده در سه شنبه 89/8/4ساعت 4:5 عصر توسط magidtosifi نظرات () |




پیامبر خدا امام زمان را هم نام خود معرفی می کنند:

"در آخر زمان مردی از فرزندان من خروج می کند که نامش ____ است و کنیه اش_____. او زمین را پس از آن که از جور و ستم پر گردیده از قسط و عدل پر می کند."(تذکرة الخوّاص : سبط بن حوزی، ص 363 * منهاج الکرامة : علّامه حلی، ص28 * اثبات الهداة : حرّ عاملی، ج 3 : ص 606-607 /باب 32 ، فصل6 : حدیث 11)



اما پیشوایان معصوم ، ما را از نام بردن آن حضرت به نام نهی فرموده اند ، تا آن وجود ذی جود در دوران غیبت صغری از گزند دشمنان در امان باشند و در دوران غیبت کبری به عنوان رمزی در میان شیعیان باقی بماند:

"عمر از حضرت امیرالمؤمنین درباره مهدی سؤال کرد و گفت : ای فرزند ابی طالب! مرا از مهدی باخبر ساز و بگو که نامش چیست؟ حضرت امیر المؤمنین فرمودند: اما نامش را نمی گویم؛ چرا مه محبوب و دوستم رسول خدا مرا سفارش نمود که نامش را بیان ننمایم، تا اینکه خداوند او را مبعوث فرماید. نام او از آن دسته اموری است که خداوندآن را در علم پیامبرش به ودیعت نهاده است." (کمال الدّین : شیخ صدوق ، ج2 : ص648 / باب 56 ، حدیث3 * الارشاد : شیخ مفید، ص363 * کتاب الغیبة : شیخ طوسی، ص281)



و حتی کسی را که نام حضرت را به زبان جاری سازد کافر خوانده اند:

امام صادق علیه السلام فرمودند:

"جز کافر کسی صاحب این امر را به نام نمی خواند."(الاصل ال‌من الکافی: کلینی، ج1، ص333، / حدیث4 * کمال الدّین: شیخ صدوق، ج2: ص648/ باب56: حدیث1 * بحار الانوار: علّامه مجلسی، ج51 : ص33/ باب3: حدیث11 *‌وسائل الشیعة : حرّ عاملی، ج11 : ص486 / باب33: حدیث4(زیر نظر ربانی شیرازی) * الزام الناصب : یزدی حائری، ج1 : ص273.



کنیه مسلم حضر "ابوالقاسم"است که به "اباصالح" و "ابوجعفر" هم شهرت دارند. کمی جلوتربه این بحث خواهیم رسید.



القاب آن حضرت بسیار است. 

القاب و اسامی آن حضرت را در اینجا مشاهده کنید

شما در مورد مهدی موعود چه اطلاعاتی دارید؟(0) 


نوشته شده در سه شنبه 89/8/4ساعت 3:48 عصر توسط magidtosifi نظرات () |

دوستتان دارمعکس خودم
نوشته شده در سه شنبه 89/8/4ساعت 3:45 عصر توسط magidtosifi نظرات () |

همیشه با بدست آوردن اون کسی که دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازم هست که ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی ، همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میکنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی کردن ، پس هرگز به خاطر غمهایت گریه مکن و مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشدافسوس...آن زمان که باید دوست بداریم کوتاهی میکنیم آن زمان که دوستمان دارند لجبازی میکنیم و بعد...برای آنچه از دست رفته آه می کشیم

فرق من و تو: گفتی عاشقمی، گفتم دوستت دارم. گفتی اگه یه روز نبینمت میمیرم، گفتم من فقط ناراحت میشم. گفتی من بجز تو به کسی فکر نمی کنم، گفتم اتفاقا من به خیلی ها فکر می کنم. گفتی تا ابد تو قلب منی، گفتم فعلا تو قلبم جا داری. گفتی اگه بری با یکی دیگه من خودمو می کشم، گفتم اما اگه تو بری با یکی دیگه، من فقط دلم میخواد طرف رو خفه کنم. گفتی ... ، گفتم... . حالا فکر کردی فرق ما این هاست؟ نه! فرق ما اینه که: تو دروغ گفتی، من راستشو

من آن خزان زده برگم که باغبان طبیعت رانده مرا به جرم چهره زردم. طبیعت شاداب زمین سرمست همه با یار خود هستند و من تنهای تنها زتو خواهش کنم مرو هرگز زپیشم که من دیوانه می شم. همه هستی من فقط تو هستی دوستت دارم هرجا که هستی.

یکی تو راست میگی یکی پینوکیو یکی تو مهربونی یکی خرس مهربون یکی تو خونتون قشنگه یکی خونه مادر بزرگه یکی توسفیدی یکی سفید برفی یکی گوشای تو قشنگه یکی گوشای زیزی گولو یکی توخوشکلی یکی پلنگ صورتی یکی تو زبلی یکی ملوان زبل یکی موهای تو قشنگه یکی هم موهای آنشرلی یکی ما دو با هم خوبیم یکی هم تامو جری یکی تو سره کار رفتی یکی هم اونی که می خوای اینو براش سند کنی

هیچوقت مغرور نشو ... برگا وقتی می ریزن که فکر می کنن طلا شدن ... آنکس که اعتماد می کند خیانت می بیند و آنکس که اعتماد نمی کند خود خیانتکار است. آدما مثل کتابن ... از روی بعضی ها باید مشق نوشت ... از روی بعضی ها باید جریمه نوشت ... بعضی ها رو باید چندبار خوند تا معنیشونو بفهمیم ... و بعضی ها رو باید نخونده دور انداخت

روزی دروغ به حقیقت گفت: مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ، حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد. آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد . دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت . از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود.

گفت: می خوام برات یه یادگاری بنویسم گفتم: کجا؟ گفت : رو قلبت گفتم مگه میتونی ؟ گفت : اره سخت نیست ‌‌ آسونه گفتم باشه بنویس تا همیشه یادگاری بمونه یه خنجر برداشت گفتم این چیه ؟ گفت : هیسس ساکت شدم گفتم : بنویس چرا معطلی خنجرو برداشت و با تیزی خنجر نوشت دوستت دارم دیوونه اون رفته ؟ خیلی وقته؟ کجا ؟ نمیدونم اما هنوز زخم خنجرش یادگاری رو قلبم مونده

دل بیتاب من با دیدنت آرام می گیرد اگر دوری زآغوشم نگاهم کام می گیرد مرا گر مست می خواهی نگاهت را مگیر از من شب و شمع بود و من بودم و غم شب رفت و شمع سوخت و من ماندم و غم

کـاش قلبم درد تنهایی نداشت سینه ام هرگز پریشانی نداشت کاش! برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش! می شد راه سخت عشق را بی خط پیمود و قربانی نداشت.

دانی که چرا زمیوه ها سیب نکوست نیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوست آن زردی و سرخی که درآن می بینی زردی رخ عاشق است و سرخی رخ دوست.... آن دوست که بی وفاست دوشمن به از اوست آن نقره که بی بهاست آهن به از اوست

اگر دنیای ما دنیای سنگ است سنگینی سنگ هم قشنگ است اگر دنیای ما دنیای درد است بدان عاشق شدن از بهر رنج است اگر عاشق شدن یا رب گناه است دل عاشق شکستن صد گناه است

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است. عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است. عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی. عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست مرا در اوج میخواهی تماشا کن تماشا کن دروغین بودمت دیروزمرا امروز تماشا کن در این دنیا که حتی ابر هم نمی گرید به حال ما همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها

چقدر سخته تو چشای کسی که تمام عشقت رو ازت گرفته و به جاش یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده زل بزنی و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی حس کنی که هنوز دوستش داری چقدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به دیوار تکیه بدی که یه بار زیر آوار غرورش همه وجودت له شده چقدر سخته تو خیال ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقت دیدنش هیچ چیز جز سلام نتونی بگی چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه ها تو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوز دوستش داری

یه دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون دختر چشماشو بده. وقتی که دختره بینا شد دید که دوست پسرش کوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من باش

سلامی به عشق شکست خورده ام اگر دوست داشتن تو گناه است پس من بزرگترین گناهکارم و اما عشق تو تمام وجودم را فرا گرفته همگان نهی می کنند مرا و دوری از عشقت را می خواهند من ایستاده ام بدون پناه و یاور تنهایی و بی تو بودن سخت است اما من تسلیم تقدیرم آرام باش تا دلم آرام گیرد..،خدایا بشنو پیام عشق مرا

سلام اهای رفیق نیمه راه ؟ میتونی بر گردی از نیمه ی راه دارم نفرین میکنم کسی رو که تو رو ازم گرفت نفرینش میکنم چرا روزای خوشی رو ازم گرفت 
عرض سلام به بلندی بیل و به محکمی کلنگ به گردی استامبلی به سرعت فرقون به تیزی شاقول به انعطاف پذیری طناب به لبریزی دوغاب به سفیدی سیمان سفید به صافی ماله به قشنگی کمچه به وسعت بشکه به معرفت عمله به قدرت کارگر به ظرافت گچ کار به صلابت جوشکار به محبت صافکار به رفاقت همکار به سر کار گذاشتن توی بیکار!!!

آن گاه که عشق تو را می خواند در پس او برو اگر چه راه های عشق سخت و پرشیب است و آن گاه که بالهایش تو را در خود می پیچند ـ آرام گیر اگر چه شمشیر پنهان بالهایش تو را زخم زند 
منم عاشق مرا غم سازگار است/ تو معشوقی تو را با غم چکار است

این رو بدون که هر وقت دلم برات تنگ میشه میرم پشت ابرها و آروم گریه میکنم پس بدون هروقت بارون میاد دلم برات تنگ شده عزیزم....

کامپیوترها به 4 دلیل دخترند: 1.فقط خالقشون از منطقشون سر در میاره! 2.فقط خودشون زبون خودشون رو می فهمن! 3.اگه یه کسی پا بندشون بشه باید هرچی پول داره براشون لوازم جانبی بخره! 4.اگه یکم صبر می کردی یکی بهترش گیرت می اومد! خدائیش اگه دروغ میگم بگو دروغ میگی!

اگه یه روز من مردم و تو منو دوست داشتی پنج شنبه ها بیا سر مزارم و گل سرخ رنگی را روی قبرم بذار تا همیشه اون گلی رو که بهت داده بودم رو به خاطر بیارم ولی ... اگه تو مردی......... من فقط یه بار میام مزارت میام و اون دسته گله سفیده مریم رو که با خونه خودم سرخشون کردم برات هدیه میکنم وعاشقانه کنارت جون میدم تا بدونی هیچ وقت تنها نیستی

برای پاک ماندن، انسان نیازمند جاری ماندن است؛ یک رودخانه پاک می‌ماند، چون به جاری بودن ادامه می‌دهد. جاری بودن روند پیوسته‌ی باکره ماندن است. یک عاشق باکره می‌ماند. تمامی عشاق باکره‌اند. مردمی که عشق نمی‌ورزند، باکره نمی‌مانند؛ آنان مسکوت می‌شوند، راکد؛ آنان دیر یا زود شروع به بوی گند دادن می‌کنند _ و زودتر از دیرتر _ چون آنان هیچ جایی برای رفتن ندارند. زندگی آنان مرده است.
*میرسد روزی که بی من روزها را سرکنی/ می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی/ می رسد روزی که تنها در کنار عکس من/ نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی

روزی بود روزگاری نداشت جنگلی بود که درخت نداشت در این جنگل شکارچی بود که تفنگ نداشت روزی این شکارچی باتفنگی که فشنگ نداشت آهویی شکار کرد که سر نداشت وآنرا در کیسه ای انداخت که ته نداشت این شعر شاعری داشت که اسم نداشت درسته سروته نداشت اما ارزش سر کار گذاشتن روداشت!!!

پسری بودم که اسم نداشت با دختری آشنا شدم که وجود نداشت به شهری رفتیم که آدم نداشت به رستورانی رفتیم که غذا نداشت با قاشق چنگالی غذا خوردیم که دسته نداشت اون غذا اصلا مزه نداشت ولی سر کار گذاشتن شما خیلی مزه داشت!

به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید. به ابر گفتم عشق چیست؟بارید. به باد گفتم عشق چیست؟ وزید. به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید. به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد. و به انسان گفتم عشق چیست؟ اشک از دیدگانش جاری شد و گفت دیوانگیست....

گفتی منو دوست داری تو گفتی عاشق چشمام شدی تو گفتی احساسمو دوست داری تو گفتی قلبت مال منه تو گفتی بوسه هامو دوست داری تو گفتی قصه هامو دوست داری تو گفتی دوست داری نوازشت کنم تو گفتی میخوای تو بغلم بگیرمت تو گفتی همدرد تو منم تو گفتی همراز تو منم تو گفتی شب و روز من توای تو گفتی تنها یار من توای تو گفتی... تو همه اینها رو گفتی ولی من فقط می گم اگه تو نباشی من می میرم

بنویس بر یاس کبود/ بنویس بر باور رود/ بنویس از من بنویس/ بنویس عاشق یکی بود

من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی/ ولی با خفت و خواری پی شبنم نمیگردم.


********************************************************************************



نوشته شده در دوشنبه 89/7/5ساعت 2:47 عصر توسط magidtosifi نظرات () |

Design By : Night Melody

 زندگی

شما تا 25 ثانیه ی دیگر منتقل می شوید

با عرض خسته نباشید به دوستان عزیز ،
از امروز دیگه روی سیستم ایجاد و مدیریت سایت وی سی پنل مطلب مینویسم ،
الان هم در حال انتقال مطالب وبلاگم با کمک سیستم انتقال مطالب وی سی پنل به سایت جدیدم هستم .
شما تا چند لحظه ی دیگه به طور خودکار به سایت جدید وارد می شوید ...
اینم آدرس سایت : http://magid323.vcp.ir


<#title#>
<#body#>